آرتین آرتین ، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره

آرتين شیرینی زندگی مامان وبابا

حمام

گلم عزیزم شما 31تیرماه 10روزه شدین وماامروزم مهمون داریم صبح بعداز اینکه مامانیا نهارو آماده کردن نوبت حمام رفتن ماشد اول من حمام رفتم ویک عالمه برنامه داشتیم تو حموم وباید خیلی چیزا به سر وبدنم می مالیدم ولی همه چیز به خیروخوشی تموم شد ومن از حمام در اومدم بعد از منم نوبت شما بود که بری حمام وبازهم مامان مهین شماروبرد حمام وشما مثل آقاها یکم اولش گریه کردی ولی بعدش آروم بودی وبه همه جا نگاه میکردی که منم از تمام ای لحظه ها فیلم گرفتم  بعداز حمام کردن شما چند ساعتی راحت خوابیدی وطبق معمول برای نهار بیدار شدی وبا دایی میثم وبهارجون عکس انداختی اینم عکس گل پسرم با عمه جونش ودخمل گلش وعمو حسن پسرم قرار بو...
31 تير 1390

قربونی

عزیزم مامانی خیلی دوست داشت که گوسفندو تو خونه ببریم ولی چون خونمون آپارتمانه گفتن نمیشه وخیلی سخته به همین خاطر بریدن گوسفند به تاخیر افتاد وگوسفندو5شنبه 30 تیرماه  قربونی کردیم اونم بیرون سرشو بریدن و تیکه تیکه کردن وشب آوردن خونه وبرای شام جغوربغور درست کردیم وهمه دوباره خونه ما بودن وبعداز شام هم گوشتارو جمع وجور کردیم وساعت 2بود که خوابیدیم تازه عمه جونو داییجونو باباجونا هم تا ساعت 1 خونه ما بودن وکمک میکردن
30 تير 1390

اولین تنهایی

پسرگلم امروز8 روزه که شما بدنیااومدین ومن امروز وقت دکتردارم وساعت 4باید درمطب دکترباشم به همین خاطر قراره تواین مدتی که مانیستیم شما با مامان مهین وخاله پروین بمونین منم قبل از رفتن به شما شیر دادم وشما خابیدی یکم هم شیر دوشیم تا برگشتن ما اگه بیدار شدی گرسنه نمونی من ومامانی به موقع رسیدیم مطب دکتر ولی دکتر یکم دیر اومد وما ساعت 4:40سوار ماشین شدیم تابرگردیم خونه که همون موقع ندا جون زنگ زد تاببینه ما کجاییم آخه شما بیدارشده بودی  شیرتو خورده بودی هیچ یکمم آب قند داده بودن ولی شما همچنان دستاتو میخوردی ونداجون گفت اگه زودتر نرسیم شما انگشتاتو هم میخوری مامانی شما همین که اومدی بغل من همچین با ولع شیر میخوردی که نگو پسرم&nbs...
29 تير 1390

مراسم نام گذاری

پسرگلم ٢٦تیرماه ١شنبه مصادف بود با نیمه شعبان به همین خاطر ما خواستیم که توروز خاص اسمتو بذاریم برای شام هم مهمون دعوت کردیم وحاجاقا جونم قرار شد اسم شمارو بذاره عزیزم از تمام مراسم فیلم گرفتیم که نمیتونم تو وبلاگت بذارم ولی چندتا عکس میذارم پسرم گلم حاجاقا تو١گوش شما آرتین صدات کردوتو١گوش دیگت علی اصغر چون خاله پروین تو مشهدنذر کرده بود صحیح وسالم بدنیا بیایی تو گوشت علی اصغر صدا کنند از طرفی شماهم تولد علی اکبر بدنیا اومدی اما مامان مهین تو همون بیمارستان تو گوشت اذان گفت وعلی اکبر تو گوشت صدا کرد ولی تو نام گذاری رسمی علی اصغر وآرتین صدات کردن  الهی قربون اسمای زیادت بشم من   ...
26 تير 1390

زردی

شنبه 25 تیرماه یکم چشای شما به زردی میزد که مامانی گفت شمارو ببریم دکتر چون فردا هم تعطیله ومامانی همراه عمه جون شمارو بردن پیش دکترکاظمی ودکتر گفته  بود که زردی بعداز 5روز مشخص میشه ولی شما تو این 4روز 20 0 گرم وزن کم کرده بودی دوشنبه دوباره مامانی همراه بابا شمارو بردن دکتر وگفته بود که زردی خیلی کمی داری واحتیاج نیست که حتی آزمایش بدهیم راستی گلم شما تواین 2روزه 100 گرم وزن گرفتی وداری تپل میشی ماشاا..
25 تير 1390

مشخصات گلم

نام:آرتین نام خانوادگی:تقی لو تاریخ تولد:٢٢/٤/١٣٩٠=11شعبان1432=13jun2011 ساعت تولد:10.40 گروه خونی:o- وزن:٢.٩٩٠ قد:٤٨ فاصله دورسر:٣٤.٥ دورسینه:٣٤ نوع تولد:سزارین نام دکتر:فرناز محمدیان نام بیمارستان:آیت ا.. موسوی ...
23 تير 1390

ورود به خانه

آرتینم گلم ما ٥شنبه ٢٣تیر ماه ساعت ٥ اومدیم خونه وشما همراه مامان مهین رفتین حموم وخیلی خیلی از حموم خوشت اومده بود  امشب برای شام همه خونه ما هستن آخه به خاطر ورود شما ما ١جشن کوچولو گرفتیم ...
23 تير 1390

تولد گل پسرم

صبح ساعت 9:30 من وبابایی ومامانی باهم رفتیم یمارستان آیت ا.. موسوی ودکتر شیفت بعد از معاینه گفت که نینی داره بدنیا میاد ماهم به خانم دکتر محمدیان زنگ زدیم وخانم دکتر اون روز شیفت نبود ولی به خاطر ما اومد بیمارستان پسرم مامانی برای این روز خیلی نقشه ها کشیده بود ومدام فکر میکردم لحظه ای که میرماتاق عمل حتما گریه میکنم ولی همچین همه چیز یهو اطفاق افتاد که هیچی نفهمدم فقط یهو دیدم تو اتاق عملم تقریبا من ساعت 10:15 رفتم اتاق عمل وچون با خانم دکتر فامیل بودیم همه هوای مارو داشتن تازه اجازه هم دادن از بدنیا اومدن شما هم فیلم برداری کنیم وای پسرم نمیدونی تو اون لحظات مامانی چه حسی داشت وایییییییییییییییییییی خدای من آرتین...
22 تير 1390

اولین روز تولد

پسر گلم بعداز اینکه شما بدنیا اومدین مدتی ما تو اتاق عمل موندیم بعدشم مارو بردن تو ریکاوری چون اون روز بخش زایمان شلوغ بود مارو تو بخش جراحی بردن ونینی دیگه ای پیش مانبود ما٢نفری نزدیک نیم ساعت تنها کنار هم بودیم ومن اولین جایی از بدنتو لمس کردم انگشتای نازت بود پسرم نمیدونی تواون حالم چه لذتی میبردم حدودساعت ١مارو بردن بیرون همه بیرون اتاق عمل منتظر مابودن وبابا رضا هم داشت فیلمبرداری میکرد(پسرم ١چیز سکرت بهت میگم به کسی نگیاااا بابایی میگفت اصلا نگران نبودم ولی همه میگفتن بابایی تواین مدت فقط توسالن راه میرفته وآروم وقرار نداشته) بعداز اینکه مارو آوردن تو اتاق مامانیا لباساتو پشوندن وبعد دادن بغل من تابه شما شیر بدم الهی فدات بشم...
22 تير 1390